سخنان ميلان كوندرا-سری سوم
سخنان ميلان كوندرا-سری سوم
يك بار حساب نيست؛ يك بار مثل هيچ وقت است.
عشق، آن گونه اشتياق و تمايلي است كه ما به آن نيمه ي از دست رفته ي خود داريم.
هيچ وسيله اي براي تشخيص تصميم درست وجود ندارد، زيرا هيچ مقايسه اي امكان پذير نيست.
اگر نخستين تمرين زندگي، خودِ زندگي باشد، پس براي زندگي چه ارزشي مي توان قايل شد؟
كسي را از روي همدردي دوست داشتن، دوست داشتن حقيقي نيست.
مجازات كردن كسي كه نمي داند چه مي كند، نشانه ي توحش است.
شك و ترديد، امري يكسره طبيعي است؛ آدمي هرگز از آنچه بايد بخواهد آگاهي ندارد، زيرا زندگي يك بار بيش نيست و نمي توان آن را با زندگي هاي گذشته مقايسه و يا در آينده درست كرد.
آن كس كه استعداد دشوار همدردي ( احساس مشترك ) را دارا نيست، به سردي رفتار ديگران را محكوم مي كند.
هيچ چيز از احساس همدردي دشوارتر نيست. حتي تحمل درد خويشتن به سختي دردي نيست كه به گونه اي مشترك با كسي ديگر براي يك نفر ديگر يا به جاي شخص ديگري مي كشيم و قوه ي تخيل ما به آن صدها بازتاب مي بخشد.
بشر - چون تنها يك بار زندگي مي كند- به هيچ وجه امكان به اثبات رساندن فرضيه اي را از راه تجربه ي شخصي خود ندارد، به گونه اي كه هرگز نخواهد فهميد كه پيروي از احساسات، كار درست يا نادرستي بوده است.
تاريخ به سبكي زندگي يك فرد است؛ بيش از اندازه سبك، به سبكي پَر است، مانند گرد و غبار در هوا معلق است، مانند چيزي است كه فردا ناپديد مي شود.
مرگ، يك پيشامد بسيار ساده است كه به آساني رخ مي دهد، مثل تمام پيشامدهاي ديگر.
شريف ترين احساسات مي تواند به آساني براي توجيه بزرگترين وحشت ها به كار گرفته شود.
بي توجهي به زن، كفر كبير و بي احترامي بزرگي به آفريده هاي خداوند است.
يكي از حقوق جدايي ناپذير داستان نويس، اين است كه بتواند داستان خود را بازنويسي كند؛ اگر از آغاز داستان بدش بيايد، بتواند آن را از نو بنويسد، يا روي همه ي آن خط بكشد.
مردم هميشه فرياد مي زنند كه مي خواهند آينده ي بهتري بسازند. اين، حقيقت ندارد. آينده، خلايي است بي عاطفه نسبت به همه.
مردم، تنها به اين دليل مي خواهند ارباب آينده شوند كه گذشته را دگرگون سازند.
رمان، نتيجه ي تصور بيهوده ي بشر مبني بر توانايي شناخت همنوعانش است.
نام، به چَم پيوند با گذشته است و مردمي كه گذشته اي ندارند، مردمي بي نام و نشانند.
يادبودها در سراسر دنيا پراكنده اند. اگر بخواهيم آنها را پيدا كنيم و از مخفيگاه هايشان بيرون بكشيم، بايد سفر كنيم.
آدم هنگامي كه صف را ترك مي كند، دوباره مي تواند به آن باز گردد، ولي زماني كه دايره اي بسته مي شود، ديگر راه بازگشتي وجود ندارد.
آدمي كه كتاب مي نويسد، يا همه چيز است يا هيچ و چون هرگز همه چيز به هيچ كس داده نمي شود، هريك از ما كه كتاب مي نويسيم، هيچيم.
آنگاه كه نويسنده ي درون هر فرد پا به هستي مي گذارد، به دوره ي ناشنوايي و از دست دادن درك جهاني نزديك هستيم.
آدم زماني كه هدف، برايش اهميت نداشته باشد، نمي پرسد كه به كجا دارد مي رود!
حتي ساده ترين شنوندگان، آنچه را كه مي گذرد، كم و بيش تشخيص مي دهند.
موسيقي در پيچيده ترين شكل خود، همچون يك زبان است.
آنها كه شيفته ي فكر پيشرفت هستند، هرگز گمان نمي برند كه هر گام به پيش، گامي در راه پايان نيز هست و در پس همه ي شعارهاي شاد "به پيش و به بالا"، آواز هرزه ي مرگي كه ما را به شتاب كردن برمي انگيزد، به كمين نشسته است.
هيچ چيز خواركننده تر از دويدن با همه ي نيرو از روي ناتواني نيست.
هرگز نبايد بگذاريم كه آينده، زير بار گذشته فرو بپاشد.
تاريخ، پياپي شدن دگرگوني هاي بي دوام است.




